فرزندان بزرگ می شوند و دنیای شان هم بزرگ تر می شود ،آنقدر که گاهی در این دنیا گم می شویم. حیران می مانیم که چه باید بکنیم . یاد حرف بزرگ ترها می افتیم ،زمانی که هنوز فرزندمان به دنیا نیامده بود و آنها می گفتند قدر این روزها را بدان که هر چه بگذرد،مشکلاتش بیشتر می شود.شب بی خوابی های ایام نوزادی کجا و دل نگرانی های این روزها کجا؟
اگر وقتی راه رفتن آموخت و سرک کشیدن به تمام خانه را شروع کرد، مشکل ما جمع کردن خانه و مراقبت از او برای نیافتادن و آسیب ندیدن بود،این روزها نگرانیم که در مدرسه با چه کسی دوست می شود؟ وقتی به اینترنت دسترسی دارد،کجاها می رود؟ در گوشی موبایلش چه چیزهایی دارد؟چرا گاهی اینقدر زود از کوره در می رود؟از دنیای جنس مخالف چه می داند؟
فرزند ما وقتی کودکی را پشت سر می گذارد ،وارد دنیای ناشناخته ای می شود که باید از آن عبور کند.به روزهای گذار از کودکی به دنیای جوانی و بزرگسالی ایام بلوغ می گویند. روزهایی که فرزندمان هنوز آنقدر بزرگ نشده که بتوانیم برخی حرف ها را به او بگوییم و هنوز آنقدر کوچک نیست که مطمئن باشیم در دنیایش خبری از حرف های بزرگسالی نیست .
تجربه ی سختی است.هم برای ما و هم برای فرزندانمان.اگرندانیم چگونه عمل کنیم ،می تواند سخت تر هم باشد.اما این دوره ی برزخی مشخصات وویژگی هایی دارد که اگر بدانیم ،یک تجربه ی شیرین با فرزندمان خواهیم داشت.ما در این مقاله کمی ذهن نوجوان شما را می خوانیم و برخی حرف های درگوشی او را به شما می گوییم تا بهتر فرزند خود را بشناسید.